متن کامل وصیت نامه چارلی چاپلین پر از درسهای مهم است. بدون شک چارلی چاپلین اسطوره ای از هنر و نمایش کمدی محسوب میشود که تکرار نمیشود. او در تمامی کارهایش درسهای پند آموزی بصورتی که تماشاگر از ته دل قهقهه بزند منتقل میکرد. چارلی چاپلین برای دخترش ژرالدین یک وصیت نامه نوشته که در واقع درسی لازم برای موفقیت محسوب میشود.در این مقاله قصد داریم متن کامل وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش را در اختیار شما همراهان جذب ساده قرار دهیم.
متن کامل وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش
ژرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنهی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه… این را میدانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را میشنوم. شنیدهام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
ژرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان… من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی میکند. من خود یکی از ایشان بودم.
ژرالدین دخترم، تو مرا درست نمیشناسی. در آن شبهای بس دور با تو قصهها بسیار گفتم اما غصههای خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز میخواند و صدقه میگیرد. این داستان زندگی من است.
چارلی چاپلین به دخترش چه نوشت؟
من طعم گرسنگی را چشیدهام. من درد نابسامانی را کشیدهام. و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند. اما سکه ی صدقه ی آن رهگذر که غرورش را خرد نمیکند را نیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد. داستان من به کار نمیآید. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است.
ژرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون میآیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار…..
به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت، باید برای آن صورت حساب بفرستی…..
وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش
دخترم ژرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی.
هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را میشکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان.
من آنجا را خوب میشناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکنهای تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.
نورافکن کولیها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم… همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید.
دخترم، ژرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت میخواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام میباشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم.
اینطور زیستهام
من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط میکنند.
دخترم، ژرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است…. روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط میکنند.
از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه میدرخشد…. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق و محبت را میداند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است.
زندگی نامه چارلی چاپلین را در اینجا مطالعه کنید.
همکار فروش محصولات ما باشید و پورسانت دریافت کنید:
زیبا بود من یکی که نمیدونستم چارلی اینقد آدم خوبی بوده فکر میکردم فقط بازیگرخوبی بوده